آن که لبخندش به جانم فتنه انگیزد تویی

 

آنکه چشمانش شراب ناز میریزد تویی

 

آخرین یادی که شب در خاطرم مانده ز توست

 

اولین یادی که صبح از خاطرم خیزد تویی

 

دلم اعدامی عشق است

 

برای قلب خاموشت

 

بدان تا لحظه مردن

 

نخواهم کرد فراموشت

برو ای یار که ترک تو ستمگر کردم

 

حیف از عمر که در کوی تو من سر کردم

 

عهد و پیمان تو با ما و وفا با دگران

 

ساده دل من که قسم های تو باور کردم

 

به خدا کافر اگر بود به رحم آمده بود

 

زان همه ناله که من پیش تو کافر کردم

 

 

 

میرسد روزی که بی هم میشویم

یک به یک از جمع هم کم میشویم

میرسد روزی که ما درخاطرات

موجب خندیدن و غم میشویم

گاه گاهی یاد ما کن ای رفیق

میرسد روزی که بی هم می شویم

دنیا رو خیلی کوچیک میبینم که بگم یه دنیا دوستت دارم

...............................................................................

دیوانه را گفتند : از خدا چه خواهی ؟ گفت: عقل سالم تا برای عشقم دوباره دیوانه شوم

...............................................................................

از شب پرسیدم برای کسی که دوستش دارم چه بنویسم ؟ گفت : بنویس بی تو فردایی ندارم

...............................................................................

یارم از بهر فراغت به کجا سر بزنم / شوق دیدار تو دارم ، به کجا پر بزنم

 

 

لنگر عشق زدم بر دل طوفانی تو 

 

تکیه گاهم شده است ساحل بارانی تو

 

در گلستان وجودم گل زیبای منی 

 

نازنینم چه بگویم که تو در قلب منی

 

دلم امشب برای خنده هایت تنگ تنگ است

فقط در دست های گرم تو مردن قشنگ است

 

در سکوت دادگاه سرنوشت

 

عشق بر ما حکم سنگینی نوشت

 

گفته شد دل داده ها از هم جدا

 

وای بر این حکم و این قانون زشت

کاش بودی تا دلم تنها نبود

 

تا اسیر غصه فردا نبود

 

کاش بودی تا فقط باور کنی

 

بی تو هرگز زندگی زیبا نبود

دلم از دست این دنیا غمگینه

که صادق بودنم آخر همینه

دورنگی و دوریی کارما نیست

عجب عمری شده مهر و وفا نیست

رفیقان با رقیبانم نشستند

نمک خوردند ، نمکدان را شکستند

ای عشق به خدا دوری تو دشوار است

بی تو از گردش این ایام دلم بیزار است

بی تو ای مونس جان دل ز غمت می سوزد

دل افسرده من طالب یک دیدار است

 

در این دنیا چهار چیز از هم سیر نمیشن

 

زمین از باران

 

چشم از گناه

 

عاشق از معشوق

 

من از تو

ای دوست پایبند وفا بودم و هستم

 

والله که من اهل صفا بودم و هستم

 

دانی ز چه این دل به خودش می بالد

 

از اینکه فدای رفقا بودم و هستم

 

من الان بالای یه ساختمان بلند هستم

اکه همین الان نگی دوست دارم

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

از همون بالا با آسانسور میام پایین  خخخخخخخخخخ

نبردی  از وفا  یک  ذره بویی

 

 

به هر ساعت شوی مایل به سویی

 

 

فقط یک نکته می گویم قبول کن

 

 

عزیزم واقعا بی چشم و رویی

 

 

گلی چیدم فرستادم برایت

غضب کردی فشردی زیر پایت

همان یک گل نباشد لایق تو

تو از گل بهتری جانم فدایت

عشق یعنی پاک ماندن در فساد

آب ماندن در دمای انجماد

در حقیقت عشق یعنی سادگی

در کمال برتری افتادگی

     دراین دنیا که نامردی مرام است

            توهم نامرد باش مردی حرام است

ای کاش گل باغ بهارت بودم

اندر قفس عشق کنارت بودم

ای کاش به هر سو که نظر می کردی

من مردمک چشم سیاهت بودم

میرسد روزی که بی من روزها را سر کنی

میرسد روزی که مرگ عشق را باور کنی

میرسد روزی در کنار عکس من

خاطرات رفته را  مو  به  مو  از بر کنی

 

ای عشق مدد کن تا که به سامان برسیم

چون مزرعه ی تشنه به باران برسیم

یا من برسم به یار و یا یار به من

یا هر دو بمیریم و به پایان برسیم